بيچاره مادر
11 آذر 1395 توسط فرشته نظري
بيچاره مادر
پسر رو قدر مادر دان، که دائم كشد رنج پسر بیچاره مادر
نگهداری کند نه ماه و نه روز تورا چون جان به بر بیچاره مادر
از این پهلو به آن پهلو نغلتد شب از بیم خطر بیچاره مادر
به وقت زادن تو مرگ خود را بگیرد در نظر بیچاره مادر
اگر یک عطسه آید از دماغت پرد هوشش ز سر بیچاره مادر
برای اینکه شب راحت بخوابی نخوابد تا سحر بیچاره مادر
چو دندان آوری رنجور گردی کشد رنج دگربیچاره مادر
سپس چون پا گرفتی، تا نیفتی خورد غم بیشتر بیچاره مادر
تو تا یک مختصر جانی بگیری کند جان، مختصر بیچاره مادر
به مکتب چون روی تا باز گردی بود چشمش به در بیچاره مادر
و گر یک ربع ساعت دیر آیی شود از خود بدر بیچاره مادر
نبیند هیچکس زحمت به دنیا ز مادر بیشتر، بیچاره مادر!
تمام حاصلش از زحمت این است که دارد یک پسر بیچاره مادر