مادر

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

يك حكايت از بوستان سعدي

11 آذر 1395 توسط فرشته نظري

 

يك حكايت از بوستان سعدي

 

وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم، دل‌آزرده به کنجی نشست و گریان همی‌گفت: مگر خُردی فراموش کردی که دُرْشتی می‌کنی؟

چه خوش گفت زالی به فرزند خویش

چو دیدش پلنگ‌افکن و پیل‌تن

گر از عهد خُردیت یاد آمدی

که بیچاره بودی در آغوش من

نکردی درین روز بر من جفا

که تو شیرمردی و من پیرزن

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: مادر لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مادر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • مادر
  • مادر شهید

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کد ذکر ایام هفته

ابزار هدایت به بالای صفحه

تقویم شمسی

حدیث

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دريافت كد دعاي فرج

ابزار خوش آمد گویی وبلاگ
  • کد نمایش افراد آنلاین
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس